عبدالله بن عمیر از شهدای كربلا

^︵^ عشق مجازی ^︵^

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ^︵^ عشق مجازی ^︵^ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 عبدالله بن عمیر از شهدای كربلا

 

طبری به نقل از ابومخنف و او از قول ابوجناب روایت كند:

مردی از ما به نام عبدالله بن عمیر از بنی عُلیم ساكن كوفه شده، در نزدیكی چاه جعد از قبیله همدان خانه‌ای گرفته بود. از بنی نمر همسری داشت به نام ام وهب دختر عبد. در نُخلیه، كوفیان را دید كه سان دیده می‌شوند تا به نبرد امام حسین ـ علیه السلام ـ اعزام شوند. از آنان پرسید. گفتند: به نبرد با حسین پسر فاطمه دختر پیامبر می‌روند. گوید: به خدا شیفته جهاد با مشركان بودم و امیدوارم ثواب جنگ با اینان كه با پسر دختر پیامبرشان می‌جنگند، نزد خدا كمتر از پاداش جهاد با مشركان نباشد. نزد همسر خود رفت و آنچه را شنیده بود باز گفت و تصمیم خود را به وی گفت. زنش گفت: كار درستی است و بهترین كار توست، چنان كن و مرا هم با خودت ببر.

شبانه نزد حسین ـ علیه السلام ـ رفت. چون ابن زیاد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ شد تیر انداخت و مردم را هدف قرار داد، یسار غلام زیاد بن ابی سفیان و سالم غلام ابن زیاد به میدان آمدند و حریف طلبیدند.

حبیب بن مظاهر و بریر از جا برخاستند. امام به آنان فرمود: شما بنشینید. عبدالله بن عمیر برخاست و از امام اذن میدان خواست. امام كه او را دید، با قامتی رشید و بازوهای محكم و سینه‌ای ستبر فرمود: فكر می‌كنم او حریفان را بكشد. اگر می‌خواهی برو. به میدان رفت. پرسیدند: كیستی؟ خود را معرفی كرد. گفتند: تو را نمی‌شناسیم، زهیر یا حبیب یا بریر بیاید. یسار جلو سالم ایستاده بود. عبدالله بن عمیر به او گفت: ای فرزند زن نابكار! از مبارزه كسی از مردم ناخرسندی؟ هیچ یك از اینان ب

ه جنگ تو نمی‌آیند مگر آنكه از تو بهتر باشد. پس حمله‌ای كرد و با شمشیر بر او زد و او را افكند. سرگرم نبرد با او بود كه سالم به او حمله كرد. یاران امام ندا دادند كه مواظب باش كه برده رسید. تا به خود بجنبد او رسید و ضربتی زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت كه انگشتانش پرید. عبدالله بر او تاخت و او را كشت و سرگرم خواندن این رجز شد:

اگر مرا نمی‌شناسید من پسر كلب و از دودمان عُلیم هستم و این افتخار مرا بس. دلاوری غیورم، نه زار و زبون هنگام مصیبت. ای ام وهب! من برا تو عهده‌دار می‌شوم كه با نیزه و شمشیر، شجاعانه با ایشان بجنگم، نبرد بنده‌ای مؤمن به پروردگار.

همسرش ام وهب عمودی برداشت و به طرف همسرش آمد، در حالی كه می‌گفت: پدر و مادرم فدای تو در راه دودمان پاك پیامبر بجنگ. شوهر می‌كوشید تا او را نزد زنان برگرداند. او هم پیراهن شوهر را گرفته بود و می‌گفت: تو را رها نمی‌كنم تا آنكه همراه تو به شهادت برسم. امام حسین ـ علیه السلام ـ صدایش كرد و فرمود: خدا پاداش خیر به دودمانتان بدهد، پیش زنان برگرد و با آنان بنشین. جهاد بر زنان نیست. وی نزد بانوان برگشت.

عمرو بن حجاج كه فرمانده جناح راست دشمن بود حمله كرد. چون به حسین ـ علیه السلام ـ نزدیك شد، تیراندازان به زانو نشستند و نیزه‌داران نیزه‌ها را به طرف او گرفتند. سواره‌های آنان از نیزه‌داران جلوتر نیامدند. چون خواستند برگردند، به طرف آنان تیر انداختند و عده ای را كشته، جمعی را مجروح كردند.[1]

نیز گوید:

همسر عبدالله بن عمیر از خیمه‌گاه بیرون آمد و به طرف شوهرش رفت و بر بالین او نشست و خاك از چهره‌اش می‌زدود و می‌گفت: بهشت گوارایت باد! شمر به غلامی به نام رستم گفت: با گرز بر سر آن زن بزن. او هم گرز بر سر او زد و همان جا به شهادت رسید. [2]

محمد بن ابی طالب گوید:

حدیثی دیدم كه این وهب، مسیحی بود. او و مادرش به دست امام حسین ـ علیه السلام ـ مسلمان شدند. در جنگ، 24 پیاده و 12 سواره را كشت، آنگاه اسیر شد. او را نزد عمر سعد بردند. گفت: سخت می جنگیدی! آنگاه دستور داد گردنش را زدند و سر او را به طرف لشكرگاه امام پرتاب كردند. مادرش آن سر را گرفت و بوسید. سپس آن را به طرف سپاه عمر سعد پرتاب كرد. به مردی خورد و او را كشت. پس از آن چوب خیمه را برداشت و حمله كرد و دو نفر را به هلاكت رساند. امام حسین ـ علیه السلام ـ به او فرمود: ام وهب ! خدا امیدت را ناامید نمی‌كند.[3]

سید محسن الامین پس از نقل داستان عبدالله بن عمیر كلبی و همسرش ام وهب گوید:

در حاشیه «لواعج الأشجان» گفته‌ایم كه بین داستان عبدالله بن جناب كلبی و داستان این وهب، از مورخان اشتباهی پیش آمده و درست همان است كه اینجا ذكر كردیم. احتمال است كه هر دو نفر، یكی باشند و وهب با ابووهب و حباب با جناب اشتباه شده باشد. [4]

 


اندیشه قم/گرد آوری:گروه بزرگان و مشاهیر تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/famous_man.html

[1] . تاریخ طبری، ج 3، ص 321.

[2] . همان، ص 326.

[3] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 287.

[4] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 604 و لواعج الأشجان، ص 114.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,

] [ 13:43 ] [ حبیب ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه